کد مطلب:190831 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

نفرین پدر و لطف امیرالمؤمنین و دعایش در حق نفرین شده
اواخر شب بود، حضرت علی علیه السلام به همراه فرزندش امام حسن علیه السلام برای مناجات و عبادت به كنار كعبه آمدند. ناگاه علی علیه السلام صدای جانگدازی شنید؛ دریافت كه شخص دردمندی با سوز و گداز در كنار كعبه دعا می كند، و با گریه و زاری، خواسته اش را از خداوند متعال می طلبد.

امیرالمؤمنین علیه السلام به امام حسن علیه السلام فرمود: نزد این مناجات كننده برو و او را نزد من بیاور.

امام حسن علیه السلام نزد او رفت. دید جوانی بسیار غمگین با آهی



[ صفحه 77]



پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است؛ فرمود:ای جوان! امیرمؤمنان پسرعموی پیغمبر صلی الله علیه و آله می خواهد تو را ببیند، دعوتش را اجابت كن.

جوان لنگان لنگان با اشتیاق وافر به حضور علی علیه السلام آمد. حضرت فرمود: چه حاجتی داری؟

جوان گفت: حقیقت این است كه من به پدرم آزار رساندم؛ او مرا نفرین كرده و اكنون بدنم فلج شده است.

امام علی علیه السلام فرمود: چه آزاری به پدرت رسانده ای؟

جوان عرض كرد: من جوانی عیاش و گنهكار بودم؛ پدرم مرا از گناه نهی می كرد، ولی من به حرف او گوش نمی دادم، بلكه بیش تر گناه می كردم، تا این كه روزی مرا در حال گناه دید و باز مرا نهی كرد؛ سرانجام من عصبانی شدم، چوبی برداشتم، طوری به او زدم كه بر زمین افتاد، با دلی شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه می روم و تو را نفرین می كنم. كنار كعبه آمد و مرا نفرین كرد؛ نفرین او باعث شد كه نصف بدنم فلج گردد - در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسیار پشیمان شدم، نزد پدرم رفتم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی نمودم و تقاضا كردم مرا ببخشد و برایم دعا كند، تا سلامت و عافیت به من بازگردد. وی قبول كرد! او را سوار شتر كرده، با هم به طرف مكه رهسپار شدیم، ناگهان در بیابان مرغی از پشت سر، سنگی پراند، شتر رم كرد و پدرم از بالای شتر به زمین افتاد به بالینش رفتم؛ دیدم از دنیا رفته است. او را همان جا دفن كردم، و اكنون خودم با حالی جگر سوز برای دعا به این جا آمده ام.



[ صفحه 78]



امام علی علیه السلام فرمود: از این كه پدرت با تو به طرف كعبه برای دعا در حق تو می آمد، معلوم می شود كه پدرت از تو راضی است، اكنون من در حق تو دعا می كنم.

امام بزرگوار در حق او دعا كرد، سپس دست های مباركش را به بدن آن جوان مالید، (و به روایتی دعای مشلول را به او یاد داد) همان دم جوان سلامت خود را بازیافت.

سپس امام علی علیه السلام نزد پسرانش آمد و به آن ها فرمود:

علیكم ببر الوالدین

بر شما باد، نیكی به پدر و مادر [1] .


[1] داستان دوستان، ج 5، ص 176؛ كتاب التوابين ابن قدامة، ص 237، ح 93. اين داستان از امام حسين نيز نقل شده است: بحارالانوار، ج 92، ص 394، ح 33.